❤یک گیلاس شراب قرمز لطفا❤

دوستت دارم هایتان را

نگه ندارید برای روز مبادا

زیرا اگر به موقع نگوییدشان

فاسد خواهند شد….!

عکس عاشقانه دعا کردن

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:38 توسط فرناز| |

یادمان باشد ؛ در این گرانی

احساس مان را خرج بی احساسی های کسی نکنیم

که سرانجامش ورشکستگی است !!!

عکس عاشقانه

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:34 توسط فرناز| |

عکس عاشقانه

تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم بی تو می میرم

می خوام بگم تو دنیای منی

می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره

می خوام بگم دوسِت دارم فقط به خاطر خودت !!

می خوام بگم شدی مجنون عشقم

می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:31 توسط فرناز| |

بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند !

اما….

از چشـــــم هایشان معـلـوم است که

اشکــــی به بــزرگی یــک سـکــــوت ،

گــــوشه چشـمـشان به کمیــــــن نشــستـه

این یعنی امـــــــــید

 

عکس عاشقانه

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:30 توسط فرناز| |

عکس عاشقانه

هر شب بدون هیچ اطمینانی از بیدار شدنمان

به تخت خواب می رویم اما با این حال برای

فردا برنامه می ریزیم

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:26 توسط فرناز| |

باد با چراغ خاموش کاری ندارد

اگر در سختی هستی , بدان که روشنی . . .

جملات زیبا گیله مرد

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:20 توسط فرناز| |

بودم!

دیدم با دیگری شادی!

رفـــــــــــتم!

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:20 توسط فرناز| |

روزگارا:

  تو اگر سخت به من میگیری،

  با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

  گرچه دلگیرتر از دیروزم،

  گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،

  لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست

  زندگی باید کرد...!

 جملات زیبا گیله مرد

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:15 توسط فرناز| |

زندگی میکنم ... حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!! چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد بگذار هر چه از دست میرود برود؛ من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد، حتی زندگی را

نوشته شده در جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:12 توسط فرناز| |

ببين!

  سراغ مرا هيچكس،

  نمیگيرد

  مگر نيمه شبی،

 غصه ای ...

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:54 توسط فرناز| |

از چوپــان ســال خــورده ای پــرسـیــدنــد :

چـــه خَــبر؟

گــفت :

گــرگ شـده اسـت بـرََه ای کــه نـــوازشـــش می کَـردم...


نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:51 توسط فرناز| |

 

 

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:48 توسط فرناز| |

بی رحم ترین دنیاها

دنیای آدم هاست...

این آدمها

یکبار دستت را میگیرند

قصه عادت که شدی

همان دست را برایت تکان میدهند...!

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:45 توسط فرناز| |

در هیاهوی زندگی دریافتم

چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت

در حالیکه گویی ایستاده بودم...


چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی موهایم شد

در حالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود...


و دریافتم کسی هست

که اگر بخواهد میشود و اگر نه نمیشود...

به همین سادگی!


کاش نه میدویدم... نه غصه میخوردم

فقط او را میخواندم!!!

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:43 توسط فرناز| |

زَخم هـــــــآیَم

را بِ خودَتــــــ نَــــگیر...

انــــــدآزه یِ

این حرفــــ هآ

 

نیستـــ ـی...!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:52 توسط فرناز| |

نَفَــس کهــ میــکِشَــم چیــــزی دَر اِنتهــآی   

 

  وُجــودَم فَریــآد میــــزَنَــد بَســ اَستــ بآلآ نَیــآ ...


آیکُن های اِمیلی

نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:52 توسط فرناز| |

پشت چراغ قرمز زنی گل فروشی میکرد

کسی به زن توجهی نمیکرد ...


 

پشت چراغ قرمزی زنی تن فروشی میکرد

کسی به چراغ  توجهی نمیکرد ...


 

نمیدانم از دخترک گل فروشی بگویم که روزی دیگر گل نفروخت

 

و تن فروخت چون درون دو دوتاهای خودش با پول گل نمیتوانست

از این ماشین ها بخرد... ولی با پول تن فروشی میشود خرید !!!

 

نه! جهان سوم جایی نیست که پسر  آرزوی دختر باکره دارد!

جهان سوم جهانیست که زن

هنوزم وقتی پسری با بدن عضله ای میبیند پاهایش شل میشود

جاییست که دختر بعد از ازدواج با پسر واحد بغلی.....دارد!

بعضی از دخترهای کشور من بوی تعهد و وفاداری را نبرده اند...!

متاسف شدم وقتی...

مردی مرد...

هنگامی که زنش را در آغوش غریبه روی تخت دید!

متاسف شدم وقتی زنی

شوهرش را دوست نداشت ولی بچه دار شد...!

متاسف شدم وقتی پسری معشوقه اش را

به خاطر پول از دست داد...!

متاسف شدم وقتی مردی ناموسش را

به خاطر پول مواد به حراج گذاشت...!

 

متاسف شدم وقتی جوانی ایمانش را به خاطر پول از دست داد...!

متاسف شدم وقتی رفیقم برام با بغض تعریف کرد

وقتی بغل زنی بود پسر بچه زن آمد جلو در اتاق

و گفت مامان داری چکار میکنی...!؟

 


متاسف شدم ...


 

نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:48 توسط فرناز| |

وقـتی از چـشمِ کـسی بیُــفتی ،


مثلِ یــک قـــطره اشک ..

دیگــه فــرقـی نمیــکنه کجـــا بـــاشی !!!

گوشه ی چشم ..

رویِ گونه ...

و یا ...

رویِ خــاک ! ...

تـــو دیـگــه چــکیــدی !!!

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:16 توسط فرناز| |

این روزها سپیده که میزند


بیدار نمیشوم


میمیرم از اینکه زنده ام....



می فهمی؟؟؟؟


نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:16 توسط فرناز| |


 


سلام روزگار…

 

چه میکنی با نامردی مردمان؟


 

من هم

 

اگر بگذارند

 

دارم خرده های دلم را

 

چسب میزنم


 

راستی این دل

دل می شود ؟

 

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:15 توسط فرناز| |



 

گـــیرم کــه بــاخــتم 

 

امــا کــسی جــرات ندارد بــه مــن دســت بزنــد

یــا از صــفحــه ی بــازی بیرونــم اندازد ...

شــوخــی نـــیســت

مــــــــــن

شـــاه شـــطرنـــجـــم !

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:14 توسط فرناز| |

گــاهـܨ בلــم مــܨخــواهــَנ خــُـرمــایـܨ بـخـورم

و فــآتــحـﻬ اܨ بـخـوانـم بــراܨ روحــم

شـاבیـش ارزانـܨ ڪسانـܨ ڪه

بـودن و نـبـودنم بــرایـشــان فـرقــܨنــנارد

 


 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:14 توسط فرناز| |

اینجــــــــا آرامگاه بغض هــ ـای کهنه است...

لطفـ ــا کمی سکوت..!!


که اگر بیدار شوند نفــ ــــ ـس گیرند

لعنتــــــ ـــی ها...
.

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:13 توسط فرناز| |

ببیــن ، هیچــی نگــــو ...

فقـــط یـــه دقیقـــه بیـــا بشیــــن اینجــــا ، کنـــــارم ...

دلتنگــــــم ؛

همیـــــن ... .



 

 
نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:12 توسط فرناز| |

هرگاه خبر مرگم راشنیدى

درپى مزارى باش

که بر سنگش نوشته ...

ســـاده بــودم، باختــم

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:53 توسط فرناز| |

                                                                                نه بغضی

     نه فریادی

         فقط صدای چیک چیک باران

              این منم که روی وسعت دل زمین`می گریم

نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:52 توسط فرناز| |

خدایا

 

اجازه هست ناصبوری کنم؟

به بزرگیت قسم از صبوری خسته ام...

 از فريادهايی كه در گلويم خفه ماند و میماند...

از اشك هايی كه شبها بالشم را خیس میکند

و تو شاهد آن هستی

 

و از حرف هايی كه زنده به گور گشت دردلم...

آسان نیست در پس خنده های مصنوعی،

گریه های دلت را،

 

 در بی پناهیت،در پشت هزاران دروغ پنهان کنی ...


آرزوی پــرواز دارم...

 


 

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:46 توسط فرناز| |

دعـایتـــــ گـرفـتـــــ ...

 

 

دعـایتـــــ گـرفـتـــــ مـــادر بـزرگــــ ...   خــیـلیـــــ پــیـر شــدمــــ!


 

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:44 توسط فرناز| |

 بـ ــگــ ــذار بــ ـگــ ــویــ ــند دیــ ـــوانــ ــه ام !...

پـــ ــای ِ آمـ ــدن ِ تــ ــو  در مـیـ ــان بــ ــاشــ ـد

ضــ ـــریـــح کـ ـه هــیـــ ـــچ !

بــ ــه ایــ ـن درخـ ــت ِ چـــ ـــنـ ـار هــ ــم

دخــ ـــیـــل مـــی بــــ ـــنــدمــــ !!!

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:44 توسط فرناز| |


    نشستم ...

  خسته شدم
 

                 دیگر قایقــی نمی سازم

 

                پشت دریاها هـرخبری مـیخواهد باشد،باشد

   وقتــی از تو خبری نیست

 قایق میخواهم چکار؟!


نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:43 توسط فرناز| |


Power By: LoxBlog.Com